یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب
خانه دار گوشهی چشم قناعت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
زندهی جاوید از دست حمایت کن مرا
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب
خانه دار گوشهی چشم قناعت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
زندهی جاوید از دست حمایت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهی دست فنا؟
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگی
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهی تنهاییم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
از فضولیهای خود صائب خجالت میکشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟
صائب تبریزی